تاریخ و آغاز روایتی از جنس عشق 5
شب پنجم: پـیــر عـشـــق (حبیب ابن مظاهر)
هنوز نامی از اسلام در میان نبود که از طایفه ی افتخار آفرین «بنی اسد» یک سال پیش از بعثت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده به دنیا گشود.
تمام روزهای تاریخ عمرش یک به یک به خدمت در راه اسلام و جهاد و اهل بیت رسول خدا می گذاشت و در جنگ ها پس از رحلت پیامبر دوشادوش علی علیه السلام و حسن بن علی علیه السلام پیکار بر دشمن را بهترین راه حیات و بقای ابدی می دانست... دانش های گرانبها و فراوانی را از مولایش آموخته بود و از حاملان علوم علی علیه السلام به شمار می آمد چنان که می توانست از وقایع آینده و تاریخ و کیفیت شهادت خود و دیگران خبر دهد.
اینجا کوفه خبر رسیده که پس از مرگ معاویه و جانشینی یزید حسین بن علی(علیه السلام) تن به بیعت با او نداده و از مدینه به مکه هجرت کرده...
بزرگان کوفه در خانه «سلیمان بن صرد خزاعی» گرد هم آمده اند مصممند به یاری حسین علیه السلام و جهت اعلام آمادگی خود با ارسال نامه ای به امام می نویسند: از بزرگان کوفه به حسین بن علی درود خدا بر تو باد؛ برای هدایت و رهبری کوفیان در امر مبارزه به کوفه بشتاب، تا ما در رکابت با دشمنان حق بجنگیم و حکومت یزید را سرنگون کنیم...
نخستین دعوتنامه با امضای چهارتن از بزرگان کوفه برای امام نوشته و به مکه ارسال شد، امضا کنندگان، عبارت بودند از: سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و "حبیب بن مظاهر"...
و حسین بن علی علیه السلام چون عزم کوفه کرد طی نامهای برای حبیب بن مظاهر نوشت:
و امّا بعد، ای حبیب! تو خویشاوندی و نزدیکی ما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ میدانی و ما را بهتر از هر کس میشناسی، تو که صاحب اخلاق نیکو و غیرت میباشی، پس در فدا کردن جانت در راه ما دریغ مکن، تا جدّم رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ پاداش آن را در قیامت به تو عطا کند.
حبیب چون نامه مقتدایش حسین بن علی عله السلام را دید، اشک شوق در چشمانش نشست و بی درنگ قصد پیوستن به کاروان عشق کرد، چون راه ها را بسته دید؛ شبها راه میرفت و روز استراحت میکرد تا این که سرانجام در هفتم محرم در کربلا به کاروان فاتحان خون پیوست...
اینجا صحرای نینوا ،سال 61 هجری ؛ نیم قرن از رحلت پیامبر اسلام می گذرد و جاهلان آزاده زیستن را به فراموشی سپرده اند؛ ظهر روز دهم حسین(ع) برای احیای حق و اسلام، مردانه قدم به میدان گذاشته و اصحاب او گرچه اندکند اما مصمم و فداکار!
پیر عشق حبیب بن مظاهر ظهر روز عطش، به میان سپاه دشمن نفوذ کرده بود و آنان را از دم تیغ میگذراند، و این گونه رجز میخواند:
«من حبیب، پسر مظاهرم و زمانی که آتش جنگ برافروخته شود، یکه سوار میدان جنگم، شما اگر چه از نظر نیرو و نفر از ما بیشترید، لیکن ما از شما مقاومتر و وفادارتریم، حجت و دلیل ما برتر، و منطق ما آشکارتر است و از شما پرهیزکارتر و استوارتریم»
قهرمان عابد و عارف، پیر عاشقی که 75 سال از عمرش را به عشق ولایت پذیری در روز دهم سپری کرده بود گرچه کهنسال , اما چونان جوانان فداکارانه شمشیر میزد و دشمنان را میکشت تا این که شمشیری بر فرق او اصابت کرد و ملعونی با سرنیزه به او حمله کرد و حبیب بر زمین افتاد و موهای سفید صورتش از خون سرش رنگین شد.داغ این شهید، بر یاران حسین علیه السّلام بسیار گران آمد و حسین بن علی خود را به بالین او رساند، تا شهادتش را تبریک گوید و لذا چنین فرمود: «درود خدا بر تو باد که من پاداش خود و یاران حامی خود را از خدای تعالی انتظار میبرم».