مسعود مددخانی :: فریم افسران

فریم افسران

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسعود مددخانی» ثبت شده است





دریافت

شهید علی خلیلی

حجت الاسلام علی خلیلی طلبه جوان و جانباز امربه معروف پس از تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت به شهادت رسید.
 25 تیر ماه سال 1390 علی خلیلی طلبه 18 ساله در یکی از محلات شرق تهران در حین بازگشت از هیئت در حالی که همراه چند نفر از شاگردان یک مدرسه بود به واسطه امر به معروف و نهی از منکر مورد ضرب و شتم قرار گرفت و از ناحیه گردن آسیب سختی دید. با این وجود تعدادی از مراکز اورژانس بیمارستانی از پذیرش وی امتناع کردند تا این‌که یکی از بیمارستان‌های خصوصی در ازای واریز مبلغ 6 میلیون تومان حاضر به پذیرش وی شد. سرانجام علی خلیلی که به دلیل شدت خونریزی به حالت اغما رفته بود بستری شد اما پزشکان امید زیادی به مداوای وی نداشتند. خلیلی مدت زیادی تحت درمان قرار گرفت تا این‌که سرانجام از بیمارستان مرخص شده و به خانه رفت ولی همچنان مشکلات عمده‌ای درسیستم حرکتی و صحبت کردن وی وجود داشت.
حجت الاسلام علی خلیلی در گمنامی پس از مدتها تحمل درد و رنج در سوم فروردین سال 93 به شهادت رسید اما شنیده های خبرنگار ما حاکی از آن است که بنیاد شهید و امور ایثارگران شهادت وی را احراز نکرده است و تا این لحظه اجازه تدفین این شهید والا مقام را در قطعه شهدا صادر نکرده است.
علی خلیلی در تمام مدت جانبازی از هیچ مسئولی نیز حمایتی نخواست ؛ وی صادقانه با خلوصی نیت راه شهدا را ادامه داد و سرانجام در ایام فاطمیه با شهدا محشور شد.


جانباز شهید مسعود مددخانی ...
21 بهمن سال 1347 زمینی شد .... همین چند روز پیش هم آسمانی ... (16 فروردین 1393) .
اسمش در شناسنامه مسعود بود ، ولی خانواده بهروز صدایش می کردند ...
مسعود سال 74 با گروهی از دوستانش مأموریت داشت ... مأموریت از ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر ... روی پاساژِ در حال ساختی، با قاچاقچی های مواد مخدر درگیر شدند ... در اثر ضربه ای که با میله به او زدند ، از ارتفاع 16 متری سقوط کرد ... کسانی که آن صحنه را دیدند ، می گقتند : مسعود دیگر مُرد ! ... اما نه ... خدا می خواست علاوه بر توفیق شهادت توفیق جانبازی را هم نصیبش کند ...حیف بود که مسعود به این زودی شهید شود ...
از آن روز شد جانباز ضایعات نخاعی ...
سال 78 با بانویی آسمانی ( بخوانید فرشته ، بخوانید پروانه ی بر گِرد شمع ....) ازدواج کرد ... هنوز چند ماهی از ازدواجشان نگذشته بود که برای دفاع از انقلاب و اسلام ، در درگیری های خیابانی فتنه 78 ، دوباره جانباز شد ... ضربه کار خودش را کرد ... پلاتین هایی که از مجروحیت قبلی در ستون فقراتش جا خوش کرده بودند ، شکستند ...
تازه عروس اما ، به قدری عاشقش بود که این اتفاق هیچ تاثیری بر زندگی آسمانیشان نگذاشت ... روز به روز به هم وابسته تر می شدند ...
سال 88 هم ، برای دفاع از ولایت به میدان آمد ... و دوباره ضربه و دوباره ...
عشقش در این دنیا ، آقایش بود ... حضرت سید علی ... آلام خانه نشینی و از صبح تا شب در بستر ماندن را ، عکس های آقا (که چقدر زیاد و زیبا بودند روی دیوارهای خانه ) التیام می داد ... همیشه نگاهش به نگاه آقا بود ...
این اواخر دیگر به تمام معنا زمین گیر شده بود ... مخارج سنگین بیمارستان و جای خالی حمایت های بنیاد شهید ، باعث شد خانه را بر بیمارستان ترجیح دهد ...
3 فروردین ، شرایط به قدری وخیم شد که دیگر نمی توانست در خانه بماند ... با خانه وداع کرد ... خانه ای استیجاری که 38 سال مأوای او و خانواده اش بود ...
به همسرش گفت : می روم و دیگر پایم را در این خانه نمی گذارم ... و رفت ... و پر کشید .... 

بازنشر در آپارات:

http://www.aparat.com/v/rgRbN

< برگرفته شده از صدای نور