بایگانی مهر ۱۳۹۴ :: فریم افسران

فریم افسران

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

 
 

دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 28 ثانیه 
 
 
 
شب ششم : یـــادگـــار بــرادر   (قاسم ابن الحسن)
 
اینجا شام آخر دشت کربلا، امام در شب وداع، از عاشورای خون و شهادت همه یارانش‏ خبر می دهد.قاسم با قد و بالای کوچکش نزد امام علیه‌السلام می رود و می پرسد: «آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟»
امام حسین علیه‌السلام با نگاهی سرشار از مهربانی بر چهره اش می فرماید «یا بُنَیَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛ فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟» شیرین سخن، کام دل می گشاید به شهد ریزی و می گوید: «یا عَمِّ أَحْلی‏ مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان!»امام فرمود: «إی وَاللهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ ...آری به خدا! عمویت به فدای تو باد! تو نیز از شهیدان خواهی بود ...
اینجا بادیه بلا ظهر داغ روز دهم؛ چهره ی یادگار برادر، چون پاره ی ماه می درخشد. نزد امام علیه‌السلام آمده و اذن میدان میطلبد... امام حسین علیه‌السلام نمی پذیرد، چنان دلبرانه بر دست و پای امام بوسه می زند و تکرار طلب اجازه از سوی قاسم سبب می شود تا در آغوش عمو با هم آنقدر اشک بریزند که تمام کاروان را به گریستن وا دارند.در نهایت امام را در حالی که اشک از چشمان مبارکش جاری بود راضی میشود و چون او عازم میدان دفاع از حریم آسمان می شود این چنین دلیرانه رجز می‏‌خواند:
"اگر مرا نمی‌‏شناسید بدانید من فرزند امام حسنم! که او فرزند پیامبر برگزیده و امین خداست!" عاشقانه پیکار سخت را آغاز می کند و شجاعانه در مبارزه؛ سی و پنج نفر از سپاه کفر را بر زمین می افکند.
ناگهان ملعونی از میان خیل دشمن به او حمله برد و با شمشیر فرقش را شکافت. قاسم علیه‌السلام با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: «یا عمّاه»عموجان! مرا دریاب.امام علیه‌السلام چون پرنده ای شکاری به سرعت، صف‏ ها را شکافته و چون شیری خشمگین با شمشیر بر "عمرو" لعین ضربتی فرود می آورد که دست را از بدنش جدا میکند، عمرو فریاد کنان می گریزد اما بدنش زیر سم اسبان کوفیان قرار گرفته و کشته می شود...
پس چون گرد و غبار فرو می نشیند، امام علیه‌السلام بر بالین فرزند برادر که از درد پاهایش را بر زمین می‏ ساید می نشیند و می فرماید: «بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَ مَنْ خَصْمَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ. عَزَّ وَ اللَّهِ عَلی‏ عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا یُجیبُکَ، أَوْ یُجیبُکَ ثُمَّ لا یَنْفَعُکَ، یَوْمٌ وَاللَّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ»«دور باد از رحمت خدا گروهی که تو را کشتند و خونخواه تو از اینان در قیامت جدّ تو خواهد بود. به خدا سوگند! بر عمویت دشوار است که وی را بخوانی ولی نتواند پاسخ دهد یا پاسخ دهد ولی به حال تو سودی نبخشد. به خدا سوگند! امروز روزی است که رنج و مظلومیّت عمویت فراوان و یاورش اندک است».
سپس امام علیه‌السلام پیکر خونین قاسم علیه‌السلام را در برگرفته و به سوی خیمه ‏ها روانه می شود. سینه‌‏ قاسم به سینه مبارک امام چسبیده بود و پاهایش‏ به زمین کشیده می ‏شد، او را کنار شهدای اهل بیت علیه‌السلام قرار داد ه و آنگاه به خدا عرضه میدارد: «اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً؛ صَبْراً یا بَنی عُمُومَتی، صَبْراً یا أَهْلَ بَیْتی، لا رَأَیْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَا الْیَوْمِ أَبَدا»
خدایا! از تعدادشان بکاه و آنان را پراکنده ساز و به قتل برسان و هیچ کس از آنان را باقی مگذار و هرگز آنان را نیامرز! ای عموزادگانم! صبر پیشه سازید! ای اهل بیتم! صبر کنید! بعد از این روز هرگز خواری نبینید!».
 
 
 

دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 20 ثانیه 
 
 
 

 

شب پنجم: پـیــر عـشـــق (حبیب ابن مظاهر)

هنوز نامی از اسلام در میان نبود که از طایفه ی افتخار آفرین «بنی اسد» یک سال پیش از بعثت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دیده به دنیا گشود.
تمام روزهای تاریخ عمرش یک به یک به خدمت در راه اسلام و جهاد و اهل بیت رسول خدا می گذاشت و در جنگ ها پس از رحلت پیامبر دوشادوش علی علیه السلام و حسن بن علی علیه السلام پیکار بر دشمن را بهترین راه حیات و بقای ابدی می دانست... دانش های گرانبها و فراوانی را از مولایش آموخته بود و از حاملان علوم علی علیه السلام به شمار می آمد چنان که می توانست از وقایع آینده و تاریخ و کیفیت‏ شهادت خود و دیگران خبر دهد.
اینجا کوفه خبر رسیده که پس از مرگ معاویه و جانشینی یزید حسین بن علی(علیه السلام) تن به بیعت‏ با او نداده و از مدینه به مکه هجرت کرده...
بزرگان کوفه در خانه «سلیمان بن صرد خزاعی‏» گرد هم آمده اند مصممند به یاری حسین علیه السلام و جهت اعلام آمادگی خود با ارسال نامه‏ ای به امام می نویسند: از بزرگان کوفه به حسین بن علی درود خدا بر تو باد؛ برای هدایت و رهبری کوفیان در امر مبارزه به کوفه بشتاب، تا ما در رکابت با دشمنان حق بجنگیم و حکومت‏ یزید را سرنگون کنیم...
نخستین دعوتنامه با امضای چهارتن از بزرگان کوفه برای امام نوشته و به مکه ارسال شد، امضا کنندگان، عبارت بودند از: سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و "حبیب بن مظاهر"...
و حسین بن علی علیه السلام چون عزم کوفه کرد طی نامه‌ای برای حبیب بن مظاهر نوشت:
و امّا بعد، ای حبیب! تو خویشاوندی و نزدیکی ما را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌دانی و ما را بهتر از هر کس‌ می‌شناسی، تو که صاحب اخلاق نیکو و غیرت می‌باشی، پس در فدا کردن جانت در راه ما دریغ مکن، تا جدّم رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ پاداش آن را در قیامت به تو عطا کند.
حبیب چون نامه مقتدایش حسین بن علی عله السلام را دید، اشک شوق در چشمانش نشست و بی درنگ قصد پیوستن به کاروان عشق کرد، چون راه ها را بسته دید؛ شبها راه می‌رفت و روز استراحت می‌کرد تا این که سرانجام در هفتم محرم در کربلا به کاروان فاتحان خون پیوست...
اینجا صحرای نینوا ،سال 61 هجری ؛ نیم قرن از رحلت پیامبر اسلام می ‏گذرد و جاهلان آزاده زیستن را به فراموشی سپرده اند؛ ظهر روز دهم حسین(ع) برای احیای حق و اسلام، مردانه قدم به میدان گذاشته و اصحاب او گرچه اندکند اما مصمم و فداکار!
پیر عشق حبیب بن مظاهر ظهر روز عطش، به میان سپاه دشمن نفوذ کرده بود و آنان را از دم تیغ می‌گذراند، و این گونه رجز می‌خواند:
«من حبیب، پسر مظاهرم و زمانی که آتش جنگ برافروخته شود، یکه سوار میدان جنگم، شما اگر چه از نظر نیرو و نفر از ما بیشترید، لیکن ما از شما مقاومتر و وفادارتریم، حجت و دلیل ما برتر، و منطق ما آشکارتر است و از شما پرهیزکارتر و استوارتریم»
قهرمان عابد و عارف، پیر عاشقی که 75 سال از عمرش را به عشق ولایت پذیری در روز دهم سپری کرده بود گرچه کهنسال , اما چونان جوانان فداکارانه شمشیر می‌زد و دشمنان را می‌کشت تا این که شمشیری بر فرق او اصابت کرد و ملعونی با سرنیزه به او حمله کرد و حبیب بر زمین افتاد و موهای سفید صورتش از خون سرش رنگین شد.داغ این شهید، بر یاران حسین علیه السّلام بسیار گران آمد و حسین بن علی خود را به بالین او رساند، تا شهادتش را تبریک گوید و لذا چنین فرمود: «درود خدا بر تو باد که من پاداش خود و یاران حامی خود را از خدای تعالی انتظار می‌برم».

 
< برگرفته شده از صدای نور